آن دوست که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامان در دست
می گفت که بعد از این به خوابم بینی
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست....
نکند صبح که شد عشق خطابم نکنی نکند جر بزنی هیچ حسابم نکنی
گر چه گفتی که فقط خانه امید منی نگرانم که شبی خانه خرابم نکنی
زده ام کنج ضریح تو گره خویشتنم به امیدی که تو این دفعه جوابم نکنی
شده ام خوشه آبستن این باغ ولی ترسم این است بچینی و شرابم نکنی
همه غصه ام این است که در بازی عشق به شگرد دگری بی تب و تابم نکنی
خاموش کن فانوس وابستگی ات را...
گاهی چه اصرار بیهوده ایست
اثبات دوست داشتنمان به آدم ها,
معرفت های بی جایمان
مهربانی کردن های بی حدو حصر
بها دادن های بیش از حدمان
تلاش های بی مورد برای حفظ رابطه هایمان!
وقتی برای آدم های امروزی خوبی و بدی یکسان است
بیش از حد حوا بودن تاوان سنگینی دارد....
خبر خیر تو از نقل حریفان سخت است
حفظِ حالات من و طعنه ی آنان سخت است
لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است
کشتیِ کوچک من هرچه که محکم باشد
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
ساده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است
ای که از کوچه ی ما می گذری، معشوقه!
بی محلی سر این کوچه دو چندان سخت است
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید:
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
کوچه ی مهر ـــ سر نبش، کماکان باران...
دیدنِ حجله ی من اول آبان سخت است
.
کاظم بهمنی
گاهی نباید بخشید کسی را که بارها او را بخشیده ای و نفهمیده
تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد!
گاهی نباید صبر کرد ، باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی ، رفتن را نیز بلد بوده ای!
گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام می دهی باید منت بگذاری تا آنرا کم اهمیت ندانند!
گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند!
و گاهی باید به آدم ها از دست دادن را متذکر شد!
آدم ها همیشه نمی مانند ، یکجا در را باز می کنند و برای همیشه می روند.....
کاش آواره شوم دوست مرا خانه دهد
مو پریشان شود و دوست مرا شانه دهد
من و دیوانگی و دوست به یکجا برسیم
غزلی باشد و آن دوست که پیمانه دهد......
اگر کسی بخواهد
بخشی از زندگی شما باشد
حتما خواهد بود.
پس برای کسی که
هیچ تلاشی برای ماندن نمی کند
خودتان را به زحمت نیندازید
تا جایی را برایش نگه دارید.
گاهی با دویدن
برای رسیدن به کسی ،
نفسی برای ماندن
در کنار او نخواهی داشت ،
پس با کسی بمان
که نصف راه را به سمتت دویده باشد ...
چشمانت را ببند ....
آسوده بخواب ...
من برای با تو بودنها...
بیداری ها کشیده ام ...
وتو ...
وتو برای بی من بودنها ...
خودت را به چه خوابهایی که نزدی!!!!!!!!!!!!
در کوچههای یخ زده ی شهرِ بیفروغ
گرمیِ چشمهای تو در بَر گرفتنیست
این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن سرودنی ست…
حمید مصدق ..
رای مردم شهر اغلب عجیب است که یک نفر، تک و تنها برای چنین مدت طولانی و ملالآوری میان کوهها و بین روستاییها به سر برد اما اسم این تنهایی نیست؛ خلوت است. در کلان شهرها میشود بیشتر از هر جای دیگری تنها بود اما هیچ وقت نمیشود احساس خلوت کرد. قدرت عجیب و خصلت اصیل خلوتگزینی، در جداکردنمان از جمع نیست بلکه در فرافکندن کل وجودمان به گستره نزدیک حضور اشیاست...!
برگرفته از کتاب «مارتین هایدگر»
روی قلبی نوشته بودند
شکستنی است مواظب باشید
ولی من روی قلبم نوشتم:
شکسته است، راحت باشید!
سهــم من از دنیــــــــــــا نداشتن استــــــــــــ . . .
تنهـــــا قدم زدن در پیاده رو هــــــا
و فکـــــــر کردن به کســـــی که دیگر نیست. . .
نه که نباشد . . . :) هه . . . کسی که دیگر ماله من نیست ....
خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبرییادت باشد
وقتی همه کس کسی می شوی
او بعد از تو بی کس می شود
یا برای کسی همه کس نشو
یا اگر شدی مراقب بی کسی هایش باش
تنهایی چای را سرد میکند….
غصه را بزرگ….سر میز شام
یادت که می افتم بغض می کنم
اشک در چشمانم حلقه می زند
همه متعجب نگاهم می کنند
لبخند می زنم و می گویم:
چقدر داغ بود !
فراموشت می کنم به اجبار...
تو اکنون به دیگری تعلق داریمبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی
بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب می کند …
درمان درد سعدی با دوست سازگاری