روزهای بی کسی

یادداشت های روزهای تنهایی ......

روزهای بی کسی

یادداشت های روزهای تنهایی ......

خبرت هست؟

خبرت هست  

که بی روی تو 

آرامم نیست؟!


مرهمم زخمم


اشتباه نکن  

نه زیبایی تو 

نه محبوبیت تو 

مرا مجذوب خود نکرد 

تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی 

من عاشقت شدم .....


دوست داشتن

دﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﺣـﺮﻑ ﻧﯿـﺴـﺖ ..
ﺑﻪ ﻭﻗﺘـﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ..
ﺑﻪ ﺍﺭﺯﺷﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻗﺎﺋﻞ میشه ..
ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﻬﺖ ﺩﺍﺭه ..
ﺑﻪ ﺩﻟﮕﺮﻣﯿﻪ که بهت میده ..
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﺎهای ﺧﺎلیشو ﺑﺎ ﺗو پر کنه ..
ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗــــو ﺟﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨـه .. 

باید اعتراف کنی

باید اعتراف کنی‌
که شک کرده بودی
که در عشق
اسارتی نومیدانه یافته بودی
برای آنسوی پنجره ها
حصار‌های پر هراس
برای عصیانِ قلبت
خفقانی بی‌ منطق
برای آرامش دست هامان
مرز‌های بی‌ شمار گذاشته بودی
باید اعترف کنی‌
شک کرده بودی
در آغوشِ تردید خفته
با تردید پشتِ یک میز قهوه خورده بودی
و با چشم‌های مستِ از تردید
لحظه‌های داغِ خاموشِ مرا
به هیچ گرفته بودی
آه محبوبِ دیوانه ی من !
از من دور باش
ولی‌ بی‌ انصاف نباش...

بی حوصله ام ....



من دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشم نه کسی از کنارم بره حوصله دارم نازشو بخرم که برگرده من آدم بی احساسی نیستم من بی معرفت و نامرد نیستم فقط خسته ام

از همه چی چون یه زمانی کسانی وارد زندگیم شدن که یه سری باورامو نابود کردن ......... همین


یا انیس من لا انیس له ...


همه دنیا بخوان و 
تو بگی نه!
نخوان و تو بگی آره!
تمومه!!!
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج تو محتاجی حرومه!


ناگهان چقدر زود دیر می شود....


پیش از آنکه باخبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود

آی ...

ای دریغ و حسرت همیشگی 

ناگهان

چقدر زود 

دیر می شود!

تویی که هیچ وقت هوایم را نداشتی ....


تویی که هیچ وقت هوایم را نداشتی !


گاهی دلم بی هوا ،

هوایت را می کند . . .

هوای تو ،

تویی که هیچ وقت هوایم را نداشتی !

دیگر منتظر کسی نیستم!

دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد ،
ستاره از رویاهایم دزدید ..
هر که آمد ،
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد ،
لبخند از لب‌هایم بُرید ..

منتظر کسی نیستم !
از سر خستگی در این ایستگاه نشسته‌ام ..

پایتخت درد ...

گر چه گریه های گاه گاه من 

آب می دهد درخت درد را

برق آه بی گناه من

ذوب می کند

سد صخره های سخت درد را

عاقبت هجوم ناگهان عشق 

فتح می کند

پایتخت درد را


روزهای رفته

روزهای رفته،...
به چوب کبریتهای سوخته می مانند
جمع آوری شده در قوطی خویش
هر کاری میخواهی
بکن!
آنها
دوباره روشن
نمی شوند!
و روزی،
سیاهی آنها دستت را آلوده میکند!
روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز،
بیهوده نمی سوزاندی!
وقتی سوخت؛...
رهایش کن 

وفاداری آدم ها

وقتی سگ ها در بیابان از گرگ ها رشوه می گیرند 

و مترسک ها در مزارع با کلاغ ها تبانی می کنند 

از وفاداری آدم ها چه انتظاری می توان داشت؟!

آبستن تمام دردهای دنیا ...

دنیا را بغل کردیم گفتند امن است 

خوابمان برد 

بیدار  شدیم دیدیم 

 آبستن تمام دردهایش بودیم !


ممکنه چند لحظه ای کنارت بشینه 

ولی 

کسی که چمدون بسته رفتنیه 

دل نبند .....